753
گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام

۶ / ۱۲

ايستادگى عبد اللَّه بن عفيف در برابر ابن زياد و به شهادت رسيدنش‏۱

۶۱۳.تاريخ الطبرى - به نقل از حُمَيد بن مسلم - : هنگامى كه عبيد اللَّه به كاخ [حكومتى‏] آمد و مردم هم وارد شدند ، نداى نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظمِ كوفه ، گرد آمدند . ابن زياد ، از منبر بالا رفت و گفت : ستايش ، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان يزيد بن معاويه و حزبش را يارى داد و دروغگو پسر دروغگو ، حسين بن على و پيروانش را كُشت !
ابن زياد ، سخنش را به پايان نبرده بود كه عبد اللَّه بن عفيف اَزدىِ غامدىِ والِبى بر او جَست . او از شيعيان على عليه السلام بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل ، همراه على عليه السلام از دست داده بود و چون پيكار صفّين شد ، ضربه‏اى بر سرش و ضربه‏اى هم بر ابرويش زدند و آن چشمش هم نابينا شد . از اين رو ، از مسجد اعظمِ كوفه جدا نمى‏شد و تا شب، در آن ، نماز مى‏خواند و سپس به خانه باز مى‏گشت .
عبد اللَّه ، هنگامى كه سخن ابن زياد را شنيد ، گفت : اى ابن مرجانه ! دروغگو پسر دروغگو ، تو و پدرت هستيد و نيز كسى است كه به تو حكومت داد و پدرش . اى ابن مرجانه ! آيا پسرانِ پيامبران را مى‏كشيد و سخن صدّيقان را بر زبان مى‏آوريد؟!
ابن زياد گفت : او را برايم بياوريد .

1.اين واقعه، در مسجد و پس از برخوردى كه ابن زياد با خانواده امام حسين عليه السلام در قصر حكومتى داشت ، اتّفاق افتاده است .


گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
752

ابن زياد ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را رها كرد .۱

۶۱۲.الملهوف : ابن زياد - كه خدا لعنتش كند - به على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام توجّه كرد و گفت : اين كيست؟
گفتند : على بن الحسين است .
ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين را نكُشت؟
على [بن الحسين‏] عليه السلام به او فرمود : «برادرى داشتم كه [او نيز] على بن الحسين ناميده مى‏شد و مردم ، او را كُشتند» .
ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كُشت .
على [بن الحسين‏] عليه السلام فرمود : ««خداوند ، جان‏ها را هنگام مرگشان مى‏گيرد»» .
ابن زياد گفت : تو جرئت جواب دادن به من را دارى؟! او را ببريد و گردنش را بزنيد .
عمّه او زينب عليها السلام ، اين را شنيد . گفت : اى ابن زياد ! تو يك تن هم از ما باقى نگذاشته‏اى . اگر مى‏خواهى او را بكشى ، مرا هم با او بكش .
على [بن الحسين‏] عليه السلام به عمّه‏اش گفت : «اى عمّه ! سخنى مگو تا من با او سخن بگويم» .
آن گاه به او رو كرد و گفت : «اى ابن زياد ! آيا مرا به كشتن ، تهديد مى‏كنى؟ آيا نمى‏دانى كه كشته شدن ، عادت ما و شهادت ، كرامت ماست؟» .۲

1.إنَّ ابنَ زِيادٍ جَعَلَ في عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام جُعلاً فَاُتِيَ بِهِ مَربوطاً ، فَقالَ لَهُ : ألَم يَقتُلِ اللَّهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟ فَقالَ : كانَ أخي يُقالُ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ، وإنَّما قَتَلَهُ النّاسُ ، قالَ : بَل قَتَلَهُ اللَّهُ . فَصاحَت زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليها السلام : يَابنَ زِيادٍ حَسبُكَ مِن دِمائِنا ، فَإِن قَتَلتَهُ فَاقتُلني مَعَهُ ، فَتَرَكَهُ ۶۱۴ (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۱۲) .

2.التَفَتَ ابنُ زِيادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إلى‏ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : مَن هذا ؟ فَقيلَ : عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ . فَقالَ : ألَيسَ قَد قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ؟! فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ : قَد كانَ لي أخٌ يُسَمّى‏ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ قَتَلَهُ النّاسُ . فَقالَ : بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا) . فَقالَ ابنُ زِيادٍ : وبِكَ جُرأَةٌ عَلى‏ جَوابي ؟ اِذهَبوا بِهِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ . فَسَمِعَت بِهِ عَمَّتُهُ زَينَبُ عليها السلام ، فَقالَت : يَابنَ زِيادٍ ، إنَّكَ لَم تُبقِ مِنّا أحَداً ، فَإِن كُنتَ عَزَمتَ عَلى‏ قَتلِهِ فَاقتُلني مَعَهُ . فَقالَ عَلِيٌّ لِعَمَّتِهِ : اُسكُتي يا عَمَّةُ حَتّى‏ اُكَلِّمَهُ . ثُمَّ أقبَلَ إلَيهِ فَقالَ : أبِالقَتلِ تُهَدِّدُني يَابنَ زِيادٍ ، أما عَلِمتَ أنَّ القَتلَ لَنا عادَةٌ وكَرامَتَنَا الشَّهادَةُ ؟ ۶۱۵ (الملهوف : ص ۲۰۲ ؛ الفتوح: ج ۵ ص ۱۲۳) .

  • نام منبع :
    گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدى رى‏ شهرى، تلخیص: مرتضی خوش‌نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 30973
صفحه از 1088
پرینت  ارسال به