۷ / ۲۴
بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُر
۲۵۰.تاريخ الطبرى - به نقل از هشام - : ابو مِخنَف ، از ابو جَناب ، از عدىّ بن حرمله ، از عبد اللَّه بن سليم اسدى و مَذَرى بن مُشمَعِل اسدى ، برايم نقل كرد كه : سپس از آن جا (منزلگاه شَراف) روان شدند. اوّلِ روز را با شتاب ، راه پيمودند تا روز به نيمه رسيد . آن گاه ، يكى گفت: اللَّه أكبر !
حسين عليه السلام فرمود : «اللَّه اكبر ! براى چه تكبير گفتى؟» .
گفت: نخلستان ديدم.
دو مرد اسدى گفتند: هيچ گاه در اين جا ، حتّى يك نخل نديدهايم.
[دو مرد اسدى] گفتند : حسين عليه السلام به ما فرمود : «پس به نظر شما ، چه ديده است ؟» .
گفتيم: به نظر ما ، گردن اسبان و سر نيزهها را ديده است .
فرمود : «به خدا ، نظر من نيز همين است» .
آن گاه ، حسين عليه السلام فرمود : «آيا پناهگاهى هست كه به سوى آن برويم و آن را پشت سرِ خويش نهيم و با اين قوم، از يك سمت ، مقابله كنيم ؟» .
گفتيم: آرى ؛ ذوحُسُم ، پهلوى توست . از سمت چپ ، به سوى آن مىپيچى. اگر زودتر از اين قوم به آن جا برسى ، چنان مىشود كه مىخواهى.
پس حسين عليه السلام ، از طرف چپ ، راه آن جا را پيش گرفت. ما نيز با وى پيچيديم و خيلى زود ، گردن اسبان ، نمودار شد و آنها را آشكارا ديديم . آنها چون ديدند كه ما راه را كج كرديم ، به طرف ما پيچيدند، گويى نيزههاشان ، شاخ نخلها بود و پرچمهاشان ، بال پرندگان.
شتابان ، به سوى ذو حُسُم رفتيم و زودتر از آنها به آن جا رسيديم . حسين عليه السلام ، فرود آمد و فرمان داد تا خيمههاى او را برپا كردند . آن گاه ، آن قوم - كه يكهزار سوار بودند - همراه حُرّ بن يزيد تميمى يَربوعى آمدند . او و سپاهش در گرماى نيمروز ،