277
گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام

مسلم گفت: چرا .
زن گفت: پس نزد خانواده‏ات باز گرد.
مسلم ، سكوت كرد . زن ، دو مرتبه حرف‏هايش را تكرار كرد . باز مسلم ، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللَّه! اى بنده خدا ! خدا ، سلامتت بدارد ! نزد خانواده‏ات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من ، اين كار را روا نمى‏دارم.
مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا ! من در اين شهر ، خانه و خانواده‏اى ندارم . آيا مى‏خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى ؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم .
زن گفت: اى بنده خدا ! جريان چيست؟
گفت: من ، مسلم بن عقيل هستم . اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.
زن گفت: تو مسلم هستى؟
گفت: آرى.
زن گفت: داخل خانه شو . و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد ؛ ولى او شام نخورد.
زمانى نگذشت كه پسر آن زن ، باز گشت. پسر ديد كه مادرش به آن اتاق، زياد رفت و آمد مى‏كند . پس گفت: رفت و آمدِ بسيارت به آن اتاق در اين شب ، مرا به شك انداخته است . در آن جا كارى دارى؟
زن گفت: از اين بگذر.
پسر گفت: به خدا سوگند بايد مرا در جريان بگذارى.
زن گفت: به كارت برس و از من ، چيزى مپرس.
پسر اصرار كرد. زن گفت: فرزندم ! در آنچه مى‏گويم ، با هيچ كس از مردم سخن مگو . و از او پيمان گرفت و پسر ، سوگند ياد كرد. زن ، جريان را به وى گفت. پسر ، دراز كشيد و سكوت كرد. برخى گمان كرده‏اند كه مردم ، آن پسر را از خود رانده بودند


گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
276

۴ / ۲۱

پناه بردن مسلم به خانه طَوعه‏۱

۱۵۵.تاريخ الطبرى - به نقل از مجالد بن سعيد - : مسلم ، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده ، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد ، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد ، ديگر كسى با او نبود . توجّه كرد . ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه‏اى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد ، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند.
همان گونه سرگردان در كوچه‏هاى كوفه مى‏گشت و نمى‏دانست كجا مى‏رود ، تا به خانه‏هاى بنى جَبَله (از قبيله كِنْده) رسيد . رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود . آن زن ، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّه‏دار شده بود ، او را آزاد كرده بود . آن گاه اُسَيدِ حضرمى ، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم ، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى‏كشيد . پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن ، جواب داد.
مسلم به زن گفت: بنده خدا ! به من ، قدرى آب بده.
زن رفت و برايش آب آورد . مسلم ، همان جا نشست . زن ، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟

1.طوعه ، كنيز اشعث بن قيس بود و پس از [مرگ‏] وى ، اُسَيد حضرمى ، او را به همسرى گرفت . نيز گفته شده كه اسد بن بسطين با وى ازدواج كرد و او بلال را به دنيا آورد . طوعه ، از زنان دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود و ماجراى پنهان شدن مسلم بن عقيل به كمك او ، مشهور است .

  • نام منبع :
    گزيده شهادت نامه امام حسين عليه السّلام
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدى رى‏ شهرى، تلخیص: مرتضی خوش‌نصیب
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 30790
صفحه از 1088
پرینت  ارسال به