381
حکمت‌ نامه رضوی جلد اول

۴ / ۳

عصمت پيامبران‏

۲۵۹. عيون أخبار الرضا عليه السلام - به نقل از على بن محمّد بن جَهْم - : به مجلس مأمون حاضر شدم، على بن موسى الرضا عليه السلام آن جا بود . مأمون به ايشان گفت: اى پسر پيامبر خدا! آيا شما نمى‏گوييد: پيامبران ، معصوم‏اند؟ فرمود: «چرا» .
مأمون گفت: پس اين گفته خداى عزّ و جلّ چه معنا دارد: «آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و گم‏راه شد»؟
امام عليه السلام فرمود: «خداى - تبارك و تعالى - به آدم عليه السلام فرمود: «تو و همسرت در اين باغ ، سكونت گيريد و از هر كجاى آن مى‏خواهيد ، فراوان بخوريد ؛ ولى به اين درخت ، نزديك نشويد» و بوته گندم را به آن دو نشان داد «كه از ستم‏كاران خواهيد بود». به آن دو نفرمود: از اين درخت و درختانى كه از جنس آن‏اند ، نخوريد. آن دو هم نه به آن درخت نزديك شدند و نه از آن خوردند؛ بلكه از درخت ديگرى مى‏خوردند . چون شيطان آن دو را وسوسه كرد و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت ، منع نكرده است» . شما را از نزديك شدن به آن نهى كرده ، نه از خوردن از آن ، «مگر براى اين كه مبادا دو فرشته گرديد يا از جاودانان شويد. سپس براى آن دو سوگند خورد كه من ، خيرخواه شما هستم» . آدم و حوّا ، پيش از آن نديده بودند كسى به خدا سوگند دروغ بخورد . «پس، آن دو را با فريب به سقوط كشانْد». آن دو به سوگند او به خدا ، اعتماد كردند و از آن درخت خوردند، و اين پيش از نبوّت آدم عليه السلام بود و گناه كبيره اى هم نبود كه به سبب آن ، سزاوار دوزخ شود ؛ بلكه از گناهان كوچكِ بخشودنى است كه بر پيامبران، پيش از نزول وحى بر آنان [و مبعوث شدنشان‏] ، جايز است. پس از آن كه خداوند متعال ، او را برگزيد و پيامبر قرار داد، معصوم بود و هيچ گناهى، از كوچك و بزرگ، از او سر نمى‏زد . خداى عزّ و جلّ فرموده است: «آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و گم‏راه شد؛ امّا بعد ، پروردگارش او را برگزيد و توبه‏اش را پذيرفت و هدايت كرد». و فرموده است: «خدا، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد»».
مأمون گفت: اين فرموده خداى عزّ و جلّ به چه معناست: «چون به آن دو فرزندى شايسته داد، در آنچه [خدا] به ايشان داده بود ، براى او شريكانى قرار دادند»؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «حوّا از آدم ، پانصد شكم پسر و دختر زاييد. آن دو با خداوند عزّ و جلّ عهد كردند و گفتند: «اگر به ما فرزندى شايسته عطا كنى ، قطعاً از سپاس‏گزاران خواهيم بود» . «و چون به آن دو فرزندى شايسته داد» ، يعنى فرزندانى سالم و بدون عيب و مرض ، فرزندانى كه خدا به آن دو داد، دو گروه بودند: گروهى پسر و گروهى دختر. آن دو گروه در آنچه خداوند متعال به ايشان عطا كرد، برايش شريك قائل شدند و سپاس‏گزارش نشدند، چنان كه پدرشان سپاس‏گزار خداوند عزّ و جلّ بود. خداى - تبارك و تعالى - فرموده است: «خدا از آنچه با او شريك مى‏گردانند ، برتر است»».
مأمون گفت: گواهى مى‏دهم كه تو به راستى فرزند پيامبر خدا هستى. اكنون مرا از اين گفته خداى عزّ و جلّ در باره ابراهيم آگاه ساز كه :
«پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره‏اى ديد. گفت: اين، پروردگار من است».
امام رضا عليه السلام فرمود: «وقتى ابراهيم از سردابى كه در آن مخفى شده بود، خارج شد، با سه گروه رو به رو گشت : گروهى [ستاره ]زهره را مى‏پرستيدند، گروهى ماه را مى‏پرستيدند و گروهى خورشيد را مى‏پرستيدند. «چون شب بر او پرده افكند» و زهره را ديد، به شيوه انكار و پرسش (استفهام انكارى) گفت: «اين، پروردگار من است». وقتى ستاره غروب كرد ، گفت: «من غروب كننده‏ها را دوست ندارم»؛ چون غروب كردن، از ويژگى‏هاى موجود حادث است ، نه قديم. «وقتى ماه را ديد كه آشكار شده»، باز به شيوه انكار و پرسش گفت: «اين، پروردگار من است». «چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راه‏نمايى نكند، هر آينه از گم‏راهان خواهم شد»؛ يعنى اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود ، از گم‏راهان بودم. چون صبح شد «و خورشيد ، طلوع كرد»، باز به شيوه انكار و پرسش، و نه اِخبار و پذيرش ، گفت: «اين، پروردگار من است. اين، بزرگ‏تر است» از زهره و ماه. «وقتى خورشيد غروب كرد»، خطاب به سه گروه پرستندگانِ زهره، ماه و خورشيد «گفت: اى قوم من! من از آنچه [براى خدا] شريك مى‏سازيد، بيزارم. من از روى اخلاص، پاك‏دلانه ، روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان‏ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم».
ابراهيم عليه السلام با سخن خود، در حقيقت، مى‏خواست بطلان دين آنان را روشن كند و برايشان ثابت نمايد كه آنچه ويژگى زهره، ماه و خورشيد را دارد، شايسته پرستش نيست ؛ بلكه پرستش، شايسته خالق آنها و خالق آسمان‏ها و زمين است. اين، استدلالى بود كه خداوند به وى الهام كرد. همان گونه كه خدا مى‏فرمايد: «و آن، حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم»».
مأمون گفت: آفرين بر تو اى فرزند رسول خدا! حال مرا از اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه ساز : «پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ خدا گفت: مگر ايمان نياورده‏اى؟ گفت: چرا، ولى تا دلم آرام گيرد»؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «خداوند - تبارك و تعالى - به ابراهيم عليه السلام وحى كرده بود كه: «من از ميان بندگانم دوستى براى خود بر مى‏گزينم كه اگر از من بخواهد مردگان را زنده كنم، درخواستش را مى‏پذيرم». پس در دلِ ابراهيم عليه السلام افتاد كه او ، آن دوست است. لذا گفت: «پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ خدا گفت: مگر ايمان نياورده‏اى؟ گفت: چرا، ولى تا دلم آرام گيرد» نسبت به آفريدن. خدا فرمود: «پس چهار پرنده برگير و آنها را پيش خود ريز ريز گردان . سپس بر هر كوهى پاره‏اى از آنها را قرار ده . آن گاه صدايشان بزن . شتابان به سوى تو خواهند آمد و بدان كه خدا ، توانا و داناست». ابراهيم عليه السلام كركس و طاووس و اردك و خروسى گرفت و آنها را قطعه قطعه كرد و در هم آميخت . سپس بر روى هر كوهى از كوه‏هاى پيرامونش - كه ده كوه بود - ، پاره‏اى از آنها را قرار داد و منقارهايشان را ميان انگشتان خود گذاشت . آن گاه ، آنها را به نام‏هايشان صدا زد و كنار خود ، مقدارى آب و دانه قرار داد . پس اجزاى هر يك از آن پرندگان به سوى هم به پرواز درآمدند تا آن كه بدن‏ها كامل گشت و هر بدنى آمد و گردن و سرش به آن چسبيد. سپس ابراهيم عليه السلام منقارهايشان را رها كرد . همگى پرواز كردند و فرود آمدند و از آن آب نوشيدند و از آن دانه‏ها چيدند و گفتند: اى پيامبر خدا! ما را زنده كردى، خدايت زنده كناد! ابراهيم گفت: اين خداست كه زنده مى‏كند و مى‏ميرانَد و او بر هر كارى تواناست» .
مأمون گفت: بارك اللَّه به تو اى ابو الحسن! اكنون مرا از اين گفته خداى عزّ و جلّ آگاه ساز : «موسى ، مُشتى بدو زد و او را كشت . گفت: اين ، كارِ شيطان است»؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «موسى عليه السلام وارد يكى از شهرهاى فرعون شد ، بى آن كه مردمش متوجّه شوند. بين مغرب و عشا بود . «دو مرد را در حال زد و خورد ديد ، يكى از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود . آن كه از پيروانش بود ، بر ضدّ آن كه دشمن وى بود، از موسى يارى خواست». موسى عليه السلام به فرمان خداوند متعال ، او را از بين بُرد . «به او مُشتى زد» و آن مرد ، مُرد . «موسى گفت: اين ، كار شيطان است» ، يعنى آن زد و خوردى كه ميان آن دو مرد واقع شد، نه كشتن او به وسيله موسى عليه السلام . او، يعنى شيطان ، «دشمنى گم‏راه كننده و آشكار است»».
مأمون گفت: پس معناى اين گفته موسى عليه السلام چيست: «پروردگارا! من بر خويشتن ستم كردم . پس مرا ببخش»؟
فرمود: «مى‏گويد: من با وارد شدن به اين شهر، خود را در موقعيّتى قرار دادم كه نبايد مى‏دادم ، «پس مرا ببخش» ؛ يعنى مرا از دشمنانت پوشيده بدار كه اگر به من دست يابند ، مرا مى‏كُشند . «خدا هم او را پوشانْد كه او پوشاننده مهربان است. [موسى ]گفت»«پروردگارا! به پاس نعمتى كه به من ارزانى داشتى»، يعنى نعمت قدرت به طورى كه با يك ضربه مُشت ، مردى را كُشتم ، «هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود» ؛ بلكه با اين قدرت و نيرو در راه تو مى‏جنگم تا خشنود شوى . «فردا صبح» موسى عليه السلام در شهر «بيمناك و نگران به سر مى‏بُرد كه ناگاه ، همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود، با فرياد از وى ، يارى خواست» در برابر مردى ديگر. «موسى به او گفت: به راستى كه تو در گم‏راهىِ آشكارى هستى». ديروز با يك نفر دعوا كردى و امروز با اين مى‏جنگى؟ حالا اذيّتت مى‏كنم . خواست او را بزند . «چون خواست آن را كه دشمن آن دو بود ، بزند» ، يعنى آن را كه از پيروانش بود، گفت: «اى موسى! آيا مى‏خواهى مرا بكُشى ، همان گونه كه ديروز ، آن يكى را كُشتى؟ تو مى‏خواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى و نمى‏خواهى از اصلاحگران باشى»».
مأمون گفت: خداوند از طرف پيامبرانش به تو جزاى خير دهد ، اى ابو الحسن! پس معناى اين سخن موسى عليه السلام به فرعون چيست: «آن كار را هنگامى مرتكب شدم كه از گم‏راهان بودم»؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «چون موسى عليه السلام نزد فرعون آمد، فرعون به او گفت: «كار خود را كردى و تو از ناسپاسانى» نسبت به من. «موسى گفت: من آن كار را هنگامى مرتكب شدم كه از گم‏راهان بودم» ؛ يعنى راهم را گم كرده بودم و وارد شهرى از شهرهاى تو شدم . «و چون از شما ترسيدم، از شما گريختم، تا پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران ، قرار داد» خداوند عزّ و جلّ به پيامبرش محمّد صلى اللّه عليه و آله نيز فرموده است: «آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟». يعنى: آيا تو را تنها نيافت و مردم را به سوى تو كشاند؟! «و تو را گم [نام ]يافت» ، يعنى نزد قومت ، مجهول القدر بودى «و هدايت كرد». يعنى آنها را به شناخت تو راه‏نمايى كرد «و نيازمندت نيافت و بى نيازت كرد». يعنى با مستجاب كردن دعايت ، تو را بى نياز ساخت .
مأمون گفت: بارك اللَّه به شما ، اى فرزند پيامبر خدا! پس معناى اين فرموده خداى عزّ و جلّ چيست: «چون موسى به معيادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت: عرض كرد: پروردگارا! خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم . خدا گفت: هرگز مرا نخواهى ديد»؟ چگونه ممكن است كليم اللَّه موسى بن عمران عليه السلام نداند كه خداوند - تبارك و تعالى - قابل رؤيت نيست و چنين درخواستى از او بنمايد؟!
امام رضا عليه السلام فرمود: «كليم اللَّه موسى بن عمران عليه السلام مى‏دانست كه خدا ، بالاتر از آن است كه با چشم ديده شود؛ امّا چون خداوند عزّ و جلّ با او سخن گفت و از نزديك با وى نجوا نمود، نزد قومش باز گشت و به آنها خبر داد كه خداى عزّ و جلّ با وى سخن گفته و او را مقرّب داشته و با وى ، نجوا كرده است . گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم» [و سخنت را باور نمى‏كنيم‏] ، مگر اين كه ما نيز مانند تو سخن او را بشنويم. قوم موسى عليه السلام هفتصد هزار مرد بودند. موسى عليه السلام از ميان آنها ، هفتاد هزار نفر را برگزيد . سپس از ميان آنها ، هفت هزار نفر را انتخاب كرد و باز از بين آن هفت هزار نفر ، هفتصد تن و از بين آن هفتصد تن ، هفتاد مرد را براى ميقات پروردگارشان برگزيد و آنها را به سوى كوه سينا برد و در پايين كوه ، نگاهشان داشت و خود ، بالاى كوه رفت و از خداوند متعال خواست كه با او سخن بگويد و سخنش را به گوش آن عدّه نيز برساند. خداوند متعال هم با موسى عليه السلام سخن گفت و آن عدّه نيز سخن خدا را از بالا و پايين و چپ و راست و پشتِ سر و پيشِ روى خود شنيدند؛ زيرا خداوند عزّ و جلّ آن [صدا ]را در درخت ، ايجاد كرد و از درخت ، پراكنده ساخت ، به طورى كه آنها صدا را از همه جهات شنيدند. امّا باز گفتند: «ما به تو ايمان نمى‏آوريم» و باور نمى‏كنيم كه اين چيزى كه شنيديم ، سخن خدا باشد ، «مگر اين كه خدا را آشكارا ببينيم». چون اين سخن عجيب را گفتند و [از پذيرش حق ]گردن‏فرازى و سركشى كردند، خداوند عزّ و جلّ صاعقه‏اى بر آنان فرستاد و به سبب ستمى كه كردند، صاعقه ، همه آنها را زد و مُردند.
موسى عليه السلام گفت : "پروردگارا! چون نزد بنى اسرائيل باز گشتم و گفتند: تو آنها را بُردى و كُشتى ؛ چرا كه در ادّعاى مناجات خدا با خود صادق نبودى، چه پاسخى به آنها بدهم؟!" . پس خدا ، آن افراد را زنده ساخت و آنها را به همراه موسى عليه السلام فرستاد ؛ امّا آنها گفتند: تو اگر از خدا بخواهى خودش را به تو نشان دهد تا به او بنگرى، خواهد پذيرفت . سپس تو به ما مى‏گويى كه خدا ، چگونه است تا ما او را به درستى بشناسيم! موسى گفت: "اى قوم من! خداوند متعال با چشم ديده نمى‏شود و چگونگى ندارد، بلكه از طريق نشانه‏ها و علامت‏هايش ، شناخته و دانسته مى‏شود. گفتند: «سخن تو را باور نمى‏كنيم» ، مگر اين كه از او چنين درخواستى بكنى. موسى عليه السلام گفت: "پروردگارا! تو خود سخن بنى اسرائيل را شنيدى و تو صلاح آنها را بهتر مى‏دانى" . خداى توانا و بزرگ به موسى عليه السلام وحى فرمود كه: "اى موسى! آنچه را از تو خواستند ، از من بخواه . من هرگز تو را به سبب نادانى آنان ، مؤاخذه نخواهم كرد".
در اين هنگام، موسى عليه السلام گفت : «پروردگارا! خود را به من بنماى تا به تو بنگرم . خدا گفت: هرگز مرا نخواهى ديد ؛ ليكن به كوه بنگر، اگر در جاى خود قرار گرفت» . موسى عليه السلام در اين هنگام ، از كوه پايين آمده بود . «به زودى مرا خواهى ديد. پس چون پروردگارش بر كوه تجلّى نمود» ، به واسطه نشانه‏اى از نشانه‏هايش «آن را ريز ريز ساخت و موسى ، بيهوش بر زمين افتاد و چون به خود آمد گفت: تو منزّهى! به سوى تو ، توبه كردم» ؛ يعنى از نادانى قوم خود به شناختى كه نسبت به تو داشتم ، باز گشتم «و من ، نخستين مؤمنانم» به اين كه تو ديده نمى‏شوى» .
مأمون گفت: آفرين بر شما ، اى ابو الحسن! اكنون مرا از اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه كن : «آن زن ، آهنگ وى (يوسف) كرد و [يوسف نيز ]اگر برهان پروردگارش را نديده بود ، آهنگِ او مى‏كرد»؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «آن زن (زليخا) ، آهنگ يوسف عليه السلام كرد و يوسف عليه السلام هم اگر برهان پروردگارش را نديده بود، همچون آن زن، آهنگِ او مى‏كرد؛ امّا او معصوم بود و معصوم ، نه آهنگ گناهى مى‏كند و نه مرتكب آن مى‏شود. پدرم از پدرش صادق عليه السلام برايم حديث كرد كه فرمود: "آن زن، تصميم گرفت انجام دهد و يوسف ، تصميم گرفت انجام ندهد"».
مأمون گفت: آفرين بر شما ، اى ابو الحسن! حال مرا از اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه ساز: «و ذوالنون را [ياد كن ]آن گاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم».
امام رضا عليه السلام فرمود: «مراد ، يونس بن مَتّى‏ است كه بر قوم خود ، خشم گرفت و [از ميان آنها] رفت و «پنداشت» ، يعنى تعيين كرد «كه ما هرگز بر او تنگ نمى‏گيريم» ؛ يعنى هرگز روزى‏اش را بر او تنگ نمى‏سازيم. شاهدش اين فرموده خداست كه: «و امّا آن گاه ، او را گرفتار كرد و روزى‏اش را بر او تنگ نمود» ؛ يعنى او را در مضيقه و تنگىِ معيشت قرار داد . «پس در تاريكى‏ها ندا داد» ؛ يعنى در تاريكى شب و تاريكى دريا و تاريكى شكم ماهى «كه خدايى جز تو نيست . منزّهى تو! من از ستم‏كاران بودم» ؛ زيرا چنين عبادتى كه در شكم ماهى فرصتش را برايم فراهم نمودى، ترك كردم. پس خداى عزّ و جلّ دعاى او را مستجاب كرد و فرمود: «اگر از تسبيح كنندگان نبود، قطعاً تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند ، در شكم ماهى مى‏مانْد».
مأمون گفت: آفرين بر شما ، اى ابو الحسن! مرا در باره اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه ساز : «تا هنگامى كه فرستادگان ما نوميد شدند و پنداشتند كه به آنان واقعاً دروغ گفته شده است، يارى ما به آنها رسيد» .
امام رضا عليه السلام فرمود: «خداى عزّ و جلّ مى‏فرمايد: «تا هنگامى كه فرستادگان نوميد شدند» ؛ يعنى از قوم خود، [نوميد شدند] و قومشان پنداشتند كه پيامبران ، دروغ گفته‏اند، يارى ما به پيامبران رسيد».
مأمون گفت: آفرين بر شما ، اى ابو الحسن! مرا از اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه ساز : «تا خدا گناهان قبل و بعد تو را ببخشايد».
امام رضا عليه السلام فرمود: «از نظر مشركان مكّه، گنه‏كارتر از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله وجود نداشت: زيرا آنها [پيش از بعثت ]سيصد و شصت بت مى‏پرستيدند و چون ايشان ، آنها را به يكتاپرستى فرا خواند ، اين امر بر آنان سخت و گران آمد و گفتند: «آيا خدايان [متعدّد] را خداى واحدى قرار داده است؟ اين واقعاً چيز عجيبى است. و بزرگانشان روان شدند [و گفتند:] برويد و بر خدايان خود ، ايستادگى نماييد كه اين امر ، قطعاً هدف ماست. اين را در آيين اخير (مسيحيت) هم نشنيده‏ايم. اين ادّعا جز دروغ‏بافى نيست» و چون خداوند عزّ و جلّ مكّه را براى پيامبرش فتح نمود ، به او فرمود: اى محمّد! «ما برايت فتح كرديم» مكّه را «فتحى نمايان تا خدا ، گناهان قبل و بعد تو را ببخشايد» ؛ يعنى همان چيزى را كه از نظر مردم مكّه به جهت دعوت تو به يكتاپرستى در گذشته و بعد از آن گناه به شمار مى‏آمد؛ زيرا برخى از مشركان مكّه اسلام آوردند، برخى از مكّه رفتند و كسانى از آنها هم كه باقى ماندند ، نتوانستند زمانى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردم را به يكتاپرستى فرا خوانْد، با آن مخالفت كنند . بدين سان با چيره آمدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آنان، اين گناه او از نظر آنان ، بخشوده شد» .
مأمون گفت: آفرين بر شما ، اى ابو الحسن! مرا در باره اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه ساز : «خدا تو را ببخشد . چرا به آنها اجازه دادى؟» .
امام رضا عليه السلام فرمود: «اين از جمله آياتى است كه طبق ضرب المثل "به در مى‏گويم تا ديوار بشنود" ، نازل شده است. خداى عزّ و جلّ با اين آيه [در ظاهر ]پيامبرش را مخاطب قرار داده ، ولى [در واقع‏] مرادش امّت اوست. همچنين است اين گفته خداوند متعال: «اگر شرك ورزى، حتماً كردارت تباه مى‏گردد و مسلّماً از زيانكاران خواهى بود» و نيز اين گفته او: «اگر تو را استوار نمى‏داشتيم ، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى»».
مأمون گفت: درست گفتى ، اى فرزند پيامبر خدا . حال مرا در باره اين فرموده خداى عزّ و جلّ آگاه ساز : «و آن گاه كه به كسى كه خدا به او نعمت ارزانى داشته بود و تو [نيز ]به او نعمت داده بودى، مى‏گفتى: «همسرت را پيش خود نگه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را كه خدا آشكار كننده آن بود، در دلِ خود نهان مى‏كردى و از مردم مى‏ترسيدى، با آن كه خدا ، سزاوارتر بود كه از او بترسى»».
امام رضا عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله براى كارى به خانه زيد بن حارثة بن شراحيل كَلْبى رفت كه ديد همسر او مشغول غسل كردن است . به او فرمود: "منزّه است آن كه تو را آفريد!" و منظور ايشان از اين جمله ، تنزيه بارى تعالى از گفته كسانى بود كه مى‏گفتند فرشتگان ، دختران خدا هستند؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى‏فرمايد: «آيا پروردگارتان شما را به [داشتن ]پسران ، اختصاص داده و خود از فرشتگان ، دخترانى برگرفته است؟ حقّا كه شما سخنى بس بزرگ مى‏گوييد». پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم وقتى آن زن را در حال غسل كردن ديد، فرمود: "آن كس كه تو را آفريده ، منزّه از آن است كه فرزندى داشته باشد كه نيازمند اين تطهير و غسل باشد". زيد كه به خانه‏اش برگشت، همسرش جريان آمدن پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و گفتن جمله "منزّه است آن كه تو را آفريد" را برايش گفت. زيد ، متوجّه منظور ايشان از آن جمله نشد و خيال كرد كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از زيبايى زن او خوشش آمده و اين جمله را گفته است. لذا نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! زن من ، بداخلاق است و مى‏خواهم طلاقش بدهم. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: «زنت را نگه بدار و از خدا بترس». البتّه خداى عزّ و جلّ قبلاً پيامبر صلى اللّه عليه و آله را از تعداد همسرانش و اين كه آن زن نيز يكى از آنهاست، آگاه كرده بود ؛ امّا ايشان ، اين موضوع را در دل پنهان داشته و به زيد نگفته بود و بيم آن داشت كه مردم ، زبان به عيبجويى بگشايند و بگويند: محمّد به غلام آزاد شده خود مى‏گويد: زن تو ، همسر من خواهد شد. لذا، خداى عزّ و جلّ اين آيه را فرو فرستاد: «و آن گاه كه مى‏گفتى به آن كسى كه خدا به او نعمت داده» ، يعنى نعمت اسلام را «و او به تو نيز نعمت داده بود» ؛ يعنى با آزاد كردنش «همسرت را پيش خود ، نگه دار و از خدا بترس، و آنچه را كه خدا آشكار كننده آن بود ، در دل خود نهان مى‏كردى و از مردم مى‏ترسيدى با آن كه خدا ، سزاوارتر بود كه از او بترسى».
سپس زيد بن حارثه ، آن زن را طلاق كرد و پس از تمام شدن عدّه طلاق، خداى عزّ و جلّ او را به همسرى پيامبرش محمّد صلى اللّه عليه و آله در آورد در اين باره ، آيه‏اى فرو فرستاد و فرمود: «پس چون زيد از آن زن كام برگرفت [و او را ترك گفت ]وى را به نكاح تو در آورديم تا [در آينده ]در مورد ازدواج مؤمنان بازنان پسرخواندگانشان - چون آنان را طلاق گفتند - گناهى نباشد و فرمان خدا اجرا شود». و چون خداى عزّ و جلّ مى‏دانست كه منافقان از اين عمل پيامبر صلى اللّه عليه و آله زبان به عيبگويى خواهند گشود، اين آيه را فرو فرستاد: «و بر پيامبر ، در آنچه خدا بر او فرض گردانيده، گناهى نيست»».
مأمون گفت: سينه‏ام را شفا بخشيدى ، اى فرزند پيامبر خدا! و آنچه را برايم مشتبه شده بود، روشن ساختى . خدا از طرف پيامبران و اسلام به تو جزاى نيك دهاد!
على بن محمّد بن جَهْم مى‏گويد: در اين هنگام ، مأمون براى نماز برخاست و دست محمّد بن جعفر بن محمّد عليهما السلام [عموى امام رضا عليه السلام ]را كه در مجلس حضور داشت ، گرفت. من هم به دنبال آنها راه افتادم. مأمون به او گفت: برادرزاده‏ات را چگونه ديدى؟ محمّد گفت: عالم است، در حالى كه نديده‏ايم نزد كسى از اهل علم ، رفت و آمد [و شاگردى‏] كرده باشد. مأمون گفت: برادرزاده‏ات از اهل بيت پيامبرى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله در باره آنان فرموده است: «نيكان خاندان من و پاكان از نسل من در كودكى ، بردبارترينِ مردمان‏اند و در بزرگى ، دانشمندترينِ مردمان . پس به آنان چيزى ياد ندهيد؛ زيرا كه آنها از شما داناترند . شما را از مسير هدايت بيرون نمى‏برند و به گم‏راهى در نمى‏آورند» .
[راوى مى‏گويد :] امام رضا عليه السلام به خانه‏اش باز گشت . فرداى آن روز ، خدمت ايشان رسيدم و سخن مأمون و پاسخ عمويش محمّد بن جعفر را به اطّلاع ايشان رساندم. امام عليه السلام خنديد و فرمود: «اى پسر جَهْم! گول سخنى را كه از او شنيدى، نخور. او به زودى مرا خواهد كُشت و خداوند متعال هم انتقام مرا از وى خواهد گرفت» .


حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
380

۴ / ۳

عِصمَةُ الأَنبِياءِ

۲۵۹. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عليّ بن محمّد بن الجهم : حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ وعِندَهُ عَليُّ بنُ موسَى الرِّضا عليه السلام ، فَقالَ لَهُ المَأمونُ : يَابنَ رَسولِ اللَّهِ ، ألَيسَ مِن قَولِكَ : إنَّ الأنبياءَ مَعصومونَ؟!
قالَ : بَلى‏ .
قال : فَما مَعنى‏ قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «وَ عَصَى‏ ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‏»۱؟
فَقالَ عليه السلام : إنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وتَعالى‏ - قالَ لآِدَمَ : «اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ» وأشارَ لَهُما إلى‏ شَجَرَةِ الحِنطَةِ «فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»۲ ، ولَم يَقُل لَهما : لا تَأكُلا مِن هذِهِ الشَّجَرَةِ ولا مِمّا كانَ مِن جِنسِها ، فَلَم يَقرَبا تِلكَ الشَّجَرَةَ ولَم يَأكُلا مِنها ، وإنَّما أكَلا مِن غَيرِها لمَّا أن وَسوَسَ الشَّيطانُ إلَيهِما وقالَ : «مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ» وإنَّما يَنهاكُما أن تَقربَا غَيرَها ، ولَم يَنهَكُما عَنِ الأَكلِ مِنها «إِلآَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَلِدِينَ * وَقَاسَمَهُمَا إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ» ، ولَم يَكُن آدَمُ وحَوّاءُ شاهَدا قَبلَ ذلِكَ مَن يَحلِفُ بِاللَّهِ كاذِباً ، «فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ»۳ فَأَكَلا مِنها ثِقةً بِيَمينِهِ بِاللَّهِ . وكانَ ذلِكَ مِن آدَمَ قَبلَ النُّبُوَّةِ ، ولَم يَكُن ذلِكَ بِذَنبٍ كَبيرٍ استَحَقَّ بِهِ دُخولَ النّارِ ، وإنَّما كانَ مِنَ الصَّغائِرِ المَوهوبَةِ الَّتي تَجوزُ عَلَى الأَنبياءِ قَبلَ نُزولِ الوَحيِ عَلَيهِم ، فَلَمّا اجتَباهُ اللَّهُ تَعالى‏ وجَعَلَهُ نَبيّاً كانَ مَعصوماً لا يُذنِبُ صَغيرَةً ولا كَبيرةً ، قالَ اللَّهُ عزّ و جلّ : «وَ عَصَى‏ ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى‏ * ثُمَّ اجْتَبَهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى‏» ، وقالَ عزّ و جلّ : «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَءَالَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ»۴ .
فَقالَ لَهُ المَأمونُ : فَما مَعنى‏ قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «فَلَمَّا ءَاتَاهُمَا صَلِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا ءَاتَاهُمَا»۵؟
فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : إنَّ حَوّاءَ وَلَدَت لآِدَمَ خَمسَمِئَةِ بَطنٍ ذَكَراً واُنثى‏ ، وإنَّ آدَمَ عليه السلام وحَواءَ عاهَدا اللَّهَ عزّ و جلّ ودَعَواهُ وقالا : «لَئِنْ ءَاتَيْتَنَا صَلِحًا لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّكِرِينَ * فَلَمَّا ءَاتَاهُمَا صَلِحًا»۶ مِنَ النَّسلِ خَلقاً سَويّاً بَريئاً مِنَ الزَّمانَةِ۷وَالعاهَةِ ، وكانَ ما آتاهُما صِنفَينِ : صِنفاً ذُكراناً ، وصِنفاً إناثاً ، فَجَعَلَ الصِّنفانِ للَّهِ - تَعالى‏ ذِكرُهُ - شُرَكاءَ فيما آتاهُما ولَم يَشكُراهُ كَشُكرِ أبَوَيهِما لَهُ قالَ اللَّهُ تَبارَكَ وتَعالى‏ : «فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ»۸ .
فَقالَ المَأمونُ : أشهَدُ أنَّكَ ابنُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله حَقّاً ، فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ في حَقِّ إبراهيمَ عليه السلام : «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي»؟
فَقالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ إبراهيمَ عليه السلام وَقَعَ إلى‏ ثَلاثَةِ أصنافٍ : صِنفٌ يَعبُدُ الزُّهرَةَ ، وصِنفٌ يَعبُدُ القَمَرَ ، وصِنفٌ يَعبُدُ الشَّمسَ ، وذلِكَ حينَ خَرَجَ مِنَ السَّربِ الَّذي اُخفِيَ فيهِ ، «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ» فَرَأَى الزُّهرَةَ قالَ : «هَذَا رَبِّي» عَلَى الإِنكارِ وَالاِستِخبارِ ، «فَلَمَّا أَفَلَ» الكَوكَبُ «قَالَ لَا أُحِبُّ الْأَفِلِينَ» ؛ لِأَنَّ الاُفولَ مِن صِفاتِ المُحدَثِ لا مِن صِفاتِ القِدَمِ‏۹ ، «فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي» عَلَى الإِنكارِ وَالاِستِخبارِ ، «فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ» ؛ يَقولُ : لَو لَم يَهدِني رَبّي لَكُنتُ مِنَ القَومِ الضّالّينَ ، فَلَمّا أصبَحَ «رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَا أَكْبَرُ» مِنَ الزُّهرَةِ وَالقَمَرِ ؛ عَلَى الإِنكارِ وَالاِستِخبارِ لا عَلَى الإِخبارِ وَالإِقرارِ ، «فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ» لِلأَصنافِ الثَّلاثَةِ من عَبَدَةِ الزُّهرَةِ وَالقَمَرِ وَالشَّمسِ : «يَقَوْمِ إِنِّى بَرِي‏ءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» ۱۰ وإنَّما أرادَ إبراهيمُ عليه السلام بِما قالَ أن يُبَيِّنَ لَهُم بُطلانَ دينِهِم ، ويُثبِتَ عِندَهُم أنَّ العِبادَةَ لا تَحِقُّ لِما كانَ بِصِفَةِ الزُّهرَةِ وَالقَمَرِ وَالشَّمسِ ؛ وإنَّما تَحِقُّ العِبادَةُ لِخالِقِها وخالِقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ ، وكانَ مَا احتَجَّ بِهِ عَلى‏ قَومِهِ مِمّا ألهَمَهُ اللَّهُ تَعالى‏ وآتاهُ ، كَما قالَ اللَّهُ عزّ و جلّ : «وَتِلْكَ حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى‏ قَوْمِهِ»۱۱ .
فَقالَ المَأمونُ : للَّهِ دَرُّكَ يَا بنَ رَسولِ اللَّهِ! فَأَخبِرني عَن قَولِ إبراهيمَ عليه السلام : «رَبِ‏ّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى‏ قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى‏ وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»؟
قالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ اللَّهَ - تَبارَكَ وتَعالى‏ - كانَ أوحى‏ إلى‏ إبراهيمَ عليه السلام : «إنّي متّخذ من عبادي خليلاً إن سألني إحياء الموتى أجبته» ، فَوَقَعَ في نَفسِ إبراهيمَ أنَّهُ ذلِكَ الخَليلُ فَقالَ : «رَبِ‏ّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى‏ قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى‏ وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» عَلَى الخِلقَةِ ، قالَ : «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى‏ كُلِ‏ّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»۱۲ ، فَأَخَذَ إبراهيمُ عليه السلام نَسراً وطاووساً وبَطّاً وديكاً فَقَطَّعَهُنَّ وخَلَطَهُنَّ ، ثُمَّ جَعَلَ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنَ الجِبالِ الَّتي حَولَهُ - وكانَت عَشَرَةً - مِنهُنَّ جُزءاً وجَعَلَ مَناقيرَهُنَّ بَينَ أصابِعِهِ ، ثُمَّ دَعاهُنَّ بِأَسمائِهِنَّ ووَضَعَ عِندَهُ حَبّاً وماءً ، فَتَطايَرَت تِلكَ الأَجزاءُ بَعضُها إلى‏ بَعضٍ حَتَّى استَوَتِ الأَبدانُ ، وجاءَ كُلُّ بَدَنٍ حَتَّى انضَمَّ رَقَبَتُهُ ورَأسُهُ ، فَخَلّى‏ إبراهيمُ عليه السلام عَن مَناقيرِهِنَّ فَطِرنَ ، ثُمَّ وَقَعنَ فَشَرِبنَ مِن ذلِكَ الماءِ وَالتَقَطنَ مِن ذلِكَ الحَبِّ ، وقُلنَ : يا نَبيَّ اللَّهِ ، أحييتَنا أحياكَ اللَّهُ فَقالَ إبراهيمُ : بَل اللَّهُ يُحيي ويُميتُ ، وهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَي‏ءٍ قَديرٌ .
قالَ المَأمونُ : بارَكَ اللَّهُ فيكَ يا أبَا الحَسَنِ ، فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «فَوَكَزَهُ مُوسَى‏ فَقَضَى‏ عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَنِ» .
قالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ موسى‏ دَخَلَ مَدينَةَ مِن مَدائِنِ فِرعونَ عَلى‏ حينِ غَفلَةٍ مِن أهلِها ، وذلِكَ بَينَ المَغرِبِ وَالعِشاءِ «فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ» فَقَضى‏ موسى‏ عَلَى العَدُوِّ وبِحُكمِ‏۱۳ اللَّهِ - تعالى ذِكرُهُ - «فَوَكَزَهُ» فَماتَ ، «قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَنِ» ؛ يَعنِي الاِقتِتالُ الَّذي كانَ وَقَعَ بَينَ الرَّجُلَينِ لا ما فَعَلَهُ موسى‏ عليه السلام مِن قَتلِهِ «إنَّهُ» يَعنِي الشَّيطانَ «عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ» .۱۴
فَقالَ المَأمونُ : فَما مَعنى‏ قَولِ موسى‏ : «رَبِ‏ّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِي»؟
قالَ : يَقولُ : إنّي وَضَعتُ نَفسي غَيرِ مَوضِعِها بِدُخولي هذِهِ المَدينَةَ «فَاغْفِرْ لِي» ؛ أيِ استُرني مِن أعدائِكَ لِئلَّا يَظفَروا بي فَيَقتُلوني ، «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * قَالَ» موسى‏ عليه السلام : «رَبِ‏ّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» مِنَ القُوَّةِ حَتّى‏ قَتَلتُ رَجُلاً بِوَكزِهِ‏۱۵«فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ» ، بَل اُجاهِدُ في سَبيلِكَ بِهذِهِ القُوَّةِ حَتّى‏ تَرضى‏۱۶ . «فَأَصْبَحَ» موسى‏ عليه السلام فِي المَدينَةِ «خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِى اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ» عَلى‏ آخَرَ ، «قَالَ لَهُ مُوسَى‏ إِنَّكَ لَغَوِىٌّ مُّبِينٌ» قاتَلتَ رَجُلاً بِالأَمسِ وتُقاتِلُ هذَا اليَومَ! لَاُوذِيَنَّكَ ، وأرادَ ان يَبطِشَ بِهِ «فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِى هُوَ عَدُوٌّ لَّهُم» وهُوَ مِن شيعَتِهِ «قَالَ يَمُوسَى‏ أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِى كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِى الْأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ» .۱۷
قالَ المَأمونُ : جَزاكَ اللَّهُ عَن أنبِيائِهِ خَيراً يا أبَا الحَسَنِ ، فَما مَعنى‏ قَولِ موسى‏ لِفِرعَونَ : «فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»؟
قالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ فِرعَونَ قالَ لِموسى‏ لمَّا أتاهُ : «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَ أَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ» بي ، «قَالَ» موسى‏ : «فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» عَنِ الطَّريقِ بِوُقوعي إلى‏ مَدينَةٍ مِن مَدائِنِكَ ، «فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْمًا وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ»۱۸ ، وقَد قالَ اللَّهُ عزّ و جلّ لِنَبيِهِ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله : «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَئاوَى‏» ؛ يَقولُ : ألَم يَجِدكَ وَحيداً فَآوى‏ إلَيكَ النّاسَ؟! «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ» يَعني عِندَ قَومِكَ «فَهَدَى‏» ؛ أي هَداهُم إلى‏ مَعرِفَتِكَ؟! «وَ وَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى‏»۱۹يَقولُ : أغناكَ بِأَن جَعَلَ دُعاءَكَ مُستَجاباً؟!
قالَ المَأمونُ : بارَكَ اللَّهُ فيكَ يَا بنَ رَسولِ اللَّهِ ، فَما مَعنى‏ قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى‏ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِ‏ّ أَرِنِى أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي» ۲۰؟ كَيفَ يَجوزُ أن يَكونَ كَليمُ‏۲۱ اللَّهِ موسَى بنُ عِمرانَ عليه السلام لا يَعلَمُ أنَّ اللَّهُ - تَبارَكَ وتَعالى‏ ذِكرُهُ - لا يَجوزُ عَلَيهِ الرُّؤيَةَ حَتّى‏ يَسأَلَهُ هذَا السُّؤالَ؟!
قالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ كَليمَ اللَّهِ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام عَلِمَ أنَّ اللَّهَ تَعالى‏ أعَزُّ [مِن‏۲۲أن يُرى‏ بِالأَبصارِ ، ولكِنَّهُ لَمّا كَلَّمَهُ اللَّهُ عزّ و جلّ وقَرَّبَهُ نَجِيّاً ، رَجَعَ إلى‏ قَومِهِ فَأَخبَرَهُم أنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ كَلَّمَهُ وقَرَّبَهُ وناجاهُ ، فَقالوا : «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ» ۲۳حَتّى‏ نَستَمِعَ كَلامَهُ كَما سَمِعتَ ، وكانَ القَومُ سَبعَمِئَةِ ألفِ رَجُلٍ ، فَاختارَ مِنهُم سَبعينَ ألفاً ، ثُمَّ اختارَ مِنهُم سَبعَةَ آلافٍ ، ثُمَّ اختارَ مِنهُم سِبعَمِئَةِ ، ثُمَّ اختارَ مِنهُم سَبعينَ رَجُلاً لِميقاتِ رَبِّهِم ، فَخَرَجَ بِهِم إلى‏ طورِ سيناءَ فَأَقامَهُم في سَفحِ الجَبَلِ ، وصَعِدَ موسى‏ إلَى الطّورِ ، وسَأَلَ اللَّهَ تَعالى‏ أن يُكَلِّمَهُ ويَسمَعُهُم كَلامَهُ ، فَكَلَّمَهُ اللَّهُ - تَعالى‏ ذِكرُهُ - وسَمِعوا كَلامَهُ مِن فَوقٍ وأسفَلَ ويَمينٍ وشِمالٍ ووَراء وأمامٍ ؛ لِأَنَّ اللَّهَ عزّ و جلّ أحدَثَهُ فِي الشَّجَرَةِ وجَعَلَهُ مُنبَعِثاً مِنها حَتّى‏ سَمِعوهُ مِن جَميعِ الوُجوهِ ، فَقالوا : «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ» بِأَنَّ هذَا الَّذي سَمِعناهُ كَلامُ اللَّهِ «حَتَّى‏ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» ، فَلَمّا قالوا هذَا القَولَ العَظيمَ وَاستَكبَروا وعَتَوا ؛ بَعَثَ اللَّهُ عزّ و جلّ عَلَيهِم صاعِقَةً فَأَخَذَتهُم بِظُلمِهِم فَماتوا .
فَقالَ موسى‏ : يا رَبِّ ، ما أقولُ لِبَني إسرائيلَ إذا رَجَعتُ إلَيهِم وقالوا : إنَّكَ ذَهَبتَ بِهِم فَقَتَلتَهُم لِأَنَّكَ لَم تَكُن صادِقاً فيمَا ادَّعَيتَ مِن مُناجاةِ اللِه عزّ و جلّ إيّاكَ؟! فَأَحياهُمُ اللَّهُ وبَعَثَهُم مَعَهُ ، فَقالوا : إنَّكَ لَو سَأَلتَ اللَّهَ أن يُرِيَكَ نَنظُرَ إلَيهِ لَأَجابَكَ ، وكُنتَ تُخبِرُنا كَيفَ هُوَ فَنَعرِفَهُ حَقَّ مَعرِفَتِهِ! فَقالَ موسى‏ : يا قَومِ ، إنَّ اللَّهَ تَعالى‏ لا يُرى‏ بِالأَبصارِ ، ولا كَيفِيَّةَ لَهُ ، وإنَّما يُعرَفُ بِآياتِهِ ويُعلَمُ بِأَعلامِهِ ، فَقالوا : «لَن نُّؤْمِنَ لَكَ» حَتّى‏ تَسأَلَهُ ، فَقالَ موسى‏ : يا رَبِّ إنَّكَ قَد سَمِعتَ مَقالَةَ بَني إسرائيلَ ، وأنتَ أعلَمُ بِصَلاحِهِم ، فَأَوحَى اللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ : «يا موسى‏ ، سَلني ما سَأَلوكَ فَلَن أُؤاخِذَكَ بِجَهلِهِم» ، فَعِندَ ذلِكَ قالَ موسى‏ عليه السلام : «رَبِ‏ّ أَرِنِى أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِى وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ» وهُو يَهوي «فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّى‏ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ» بِآيَةٍ مِن آياتِهِ «جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَى‏ صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ» ؛ يَقولُ : رَجَعتُ إلى‏ مَعرِفَتي بِكَ عَن جَهلِ قَومي «وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» مِنهُم بِأَنَّكَ لا تُرى‏ .
فَقالَ المَأمونُ : للَّهِ دَرُّكَ يا أبَا الحَسَنِ! فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ» .۲۴
فَقالَ الرِّضا عليه السلام : لَقَد هَمَّت بِهِ ، ولَولا أن رَأى‏ بُرهانَ رَبِّهِ لَهَمَّ بِها كَما هَمَّت ، لكِنَّهُ كانَ مَعصوماً ، وَالمَعصومُ لا يَهُمُّ بِذَنبٍ ولا يَأتيهِ ، ولَقَد حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ الصّادِقِ عليه السلام أنَّهُ قالَ : «هَمَّت بِأَن تَفعَلَ ، وهَمَّ بِأَن لا يَفعَلَ» .
فَقالَ المَأمونُ : للَّهِ دَرُّكَ يا أبَا الحَسَنِ! فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ» .۲۵
فَقالَ الرِّضا عليه السلام : ذاكَ يونُسُ بنُ مَتّى‏ عليه السلام ، ذَهَبَ مُغاضِبِاً لقَومِهِ «فَظَنَّ» بِمَعنى‏ اِستَيقَنَ «أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ» أي لَن نُضَيِّقَ عَلَيهِ رِزقَهُ ، ومِنهُ قَولُهُ عزّ و جلّ : «وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ» أي‏۲۶ضَيَّقَ وقَتَّرَ «فَنَادَى‏ فِى الظُّلُمَاتِ» أي ظُلمَةَ اللَّيلِ ، وظُلمَةَ البَحرِ ، وظُلمَةَ بَطنِ الحوتِ : «أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» بِتَركي مِثلِ هذِهِ العِبادَةِ الَّتي قَد فَرَّغتَني لَها في بَطنِ الحوتِ ، فَاستَجابَ اللَّهُ لَهُ وقالَ عزّ و جلّ : «فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» . ۲۷
فَقالَ المَأمونُ : للَّهِ دَرُّكَ أبَا الحَسَنِ! فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «حَتَّى‏ إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا» .۲۸
قالَ الرِّضا عليه السلام يَقولُ اللَّهُ عزّ و جلّ : «حَتَّى‏ إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ» مِن قَومِهِم وظَنَّ قَومُهُم أنَّ الرُّسُلَ قَد كَذَّبوا ، جاءَ الرُّسَلَ نَصرُنا .
فَقالَ المَأمونِ : للَّهِ دَرُّكَ يا أبَا الحَسَنِ! فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ» .۲۹
قالَ الرِّضا عليه السلام : لَم يَكُن أحَدٌ عِندَ مُشرِكي أهلِ مَكَّةَ أعظَمَ ذَنباً مِن رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ؛ لِأَنَّهُم كانوا يَعبُدونَ مِن دونِ اللَّهِ ثَلاثَمِئَةٍ وسِتّينَ صَنَماً ، فَلَمّا جاءَهُم صلى اللّه عليه و آله بِالدَّعوَةِ إلى‏ كَلِمَةِ الإِخلاصِ كَبُرَ ذلِكَ عَلَيهِم وعَظُمَ ، وقالوا : «أَجَعَلَ الْأَلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْ‏ءٌ عُجَابٌ * وَ انطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلَى‏ ءَالِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْ‏ءٌ يُرَادُ * مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى الْمِلَّةِ الْأَخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ»۳۰ . فَلَمّا فَتَحَ اللَّهُ عزّ و جلّ عَلى‏ نَبيِّهِ صلى اللّه عليه و آله مَكَّةَ قالَ لَهُ : يا مُحَمَّدُ : «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ» مَكَّةَ «فَتْحًا مُّبِينًا * لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ» ۳۱ عِندَ مُشرِكي أهلِ مَكَّةَ بِدُعائِكَ إلى‏ تَوحيدِ اللَّهِ فيما تَقَدَّمَ وما تَأَخَّرَ ؛ لِأَنَّ مُشرِكي مَكَّةَ أسلَمَ بَعضُهُم وخَرَجَ بَعضُهُم عَن مَكَّةَ ، ومَن بَقِيَ مِنهُم لَم يَقدِر عَلى‏ إنكارِ التَّوحيدِ عَلَيهِ إذا دَعَا النّاس إلَيهِ ، فَصار ذَنبُهُ عِندَهُم ذلِكَ مَغفوراً بِظُهورِهِ عَلَيهِم .
فَقالَ المَأمونُ : للَّهِ دَرُّكَ يا أبَا الحَسَنِ! فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «عَفَا اللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ»۳۲؟
قالَ الرِّضا عليه السلام : هذا مِمّا نَزَلَ ب «إيّاك أعني وَاسمَعي يا جارَه» خاطَبَ اللَّهُ عزّ و جلّ بِذلِكَ نَبِيَّهُ وأرادَ بِهِ اُمَّتَهُ ، وكَذلِكَ قَولُهُ : تَعالى‏ : «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِينَ»۳۳ ، وقَولُهُ عزّ و جلّ : «وَ لَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئا قَلِيلاً» .۳۴
قالَ : صَدَقتَ يَا بنَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ! فَأَخبِرني عَن قَولِ اللَّهِ عزّ و جلّ : «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ» .۳۵
قالَ الرِّضا عليه السلام : إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله قَصَدَ دارَ زَيدَ بنَ حارِثَةَ بنِ شَراحيلَ الكَلبيّ في أمرٍ أرادَهُ ، فَرَأَى امرَأَتَهُ تَغتَسِلُ ، فَقالَ لَها : «سبحان الذي خَلَقَكِ!» وإنَّما أرادَ بِذلِكَ تَنزيهَ الباري عزّ و جلّ عَن قَولِ مِن زَعَمَ أنَّ المَلائِكَةَ بَناتُ اللَّهِ فَقالَ اللَّهُ عزّ و جلّ : «أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِنَاثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيمًا»۳۶ ، فَقالَ النَّبيُّ لمَّا رَآها تَغتَسِلُ : «سُبحانَ الَّذي خَلَقَكِ أن يَتَّخِذَ لَهُ وَلَداً يَحتاجُ إلى‏ هذَا التَّطهيرِ وَالاِغتِسالِ!» ، فَلَمّا عادَ زَيدٌ إلى‏ مَنزِلِهِ أخبَرَتهُ امرَأَتُهُ بِمَجي‏ءِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله وقَولِهِ لَها : «سبحان الذي خلقك!» ، فَلَم يَعلَم زَيدٌ ما أرادَ بِذلِكَ وظَنَّ أنَّهُ قالَ ذلِكَ لِما أعجَبَهُ مِن حُسنِها ، فَجاءَ إلَى النَّبيِّ صلى اللّه عليه و آله وقالَ لَهُ : يا رَسولَ اللَّهِ ، إنَّ امرَأَتي في خُلقِها سوءٌ وإنّي اُريدُ طَلاقَها ، فَقالَ النَّبيُّ صلى اللّه عليه و آله : «أمسك عليك زوجك ، واتقِ اللَّه» وقَد كانَ اللَّهُ عزّ و جلّ عَرَّفَهُ عَدَدَ أزواجِهِ وأنَّ تِلكَ المَرأَةَ مِنهُنَّ ، فَأَخفى‏ ذلِكَ في نَفسِهِ ولَم يُبدِهِ لِزَيدٍ ، وخَشِيَ النّاسَ أن يَقولوا : إنَّ مُحَمَّداً يَقولُ لِمَولاهُ : إنَّ امرَأَتَكَ سَتَكونُ لي زَوجَةٌ ؛ يَعيبونَهُ بِذلِكَ ، فَأَنزَلَ اللَّهُ عزّ و جلّ : «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ» يَعني بِالإِسلامِ «وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ» يَعني بِالعِتقِ : «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ» .
ثُمَّ إنَّ زَيدَ بنَ حارِثَةَ طَلَقَّها وَاعتَدَّت مِنهُ ، فَزَوَّجَهَا اللَّهُ عزّ و جلّ مِن نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله وأنزَلَ بِذلِكَ قُرآناً ، فَقالَ عزّ و جلّ : «فَلَمَّا قَضَى‏ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَىْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَ كَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»۳۷ ، ثُمَّ عَلِمَ اللَّهُ عزّ و جلّ أنَّ المُنافِقينَ سَيَعيبونَهُ بِتَزويجِها فَأَنزَلَ اللَّهُ تَعالى‏ : «مَّا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» .۳۸
فَقالَ المَأمونُ : لَقَد شَفَيتَ صَدري يَا بنَ رَسولِ اللَّهِ وأوضَحتَ لي ما كانَ مُلتَبِساً عَلَيَّ ، فَجَزاكَ اللَّهُ عَن أنبِيائِهِ وعَنِ الإِسلامِ خَيراً!
قالَ عَليُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ الجَهمِ : فَقامَ المَأمونُ إلَى الصَّلاةِ۳۹ وأخَذَ بِيَدِ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام - وكانَ حاضِرَ المَجلِسِ - وتَبِعَتَهُما ، فَقالَ لَهُ المَأمونُ : كَيفَ رَأَيتَ ابنَ أخيكَ؟ فَقالَ لَهُ : عالِمٌ ، ولَم نَرَهُ يَختَلِفُ إلى‏ أحَدٍ مِن أهلِ العِلمِ! فَقالَ المَأمونُ : إنَّ ابنَ أخيكَ مِن أهلِ بَيتِ النَّبيِّ الَّذينَ قالَ فيهِمُ النَّبيُّ صلى اللّه عليه و آله : «ألا إنَّ أبرارَ عِترَتي وأطايبَ اُرومَتي أحلَمُ النّاسِ صِغاراً ، وأعلَمُ النّاسِ كِباراً ؛ فَلا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم ، لا يُخرِجونَكُم مِن بابِ هُديً ، ولا يُدخِلونَكُم في بابِ ضَلالَةٍ» .
وَانصَرَفَ الرِّضا عليه السلام إلى‏ مَنزِلِهِ ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدَوتُ عَلَيهِ ، وأعلَمتُهُ ما كانَ مِن قَولِ المَأمونِ وجَوابِ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بنِ جَعفَرٍ لَهُ ، فَضَحِكَ عليه السلام ثُمَّ قالَ : يَا بنَ الجَهمِ ، لا يَغُرَّنَّكَ ما سَمِعتَهُ مِنهُ! فَإِنَّهُ سَيَغتالُني ، وَاللَّهُ تَعالى‏ يَنتَقِمُ لي مِنهُ .۴۰

1.طه : ۱۲۱ .

2.البقرة : ۳۵ .

3.الآيات : ۲۰ - ۲۲ من سورة الأعراف .

4.آل عمران : ۳۳ .

5.الأعراف : ۱۹۰ .

6.الأعراف : ۱۸۹ و ۱۹۰ .

7.الزّمانة : العاهة ، أو مرض يدوم زماناً طويلاً (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۷۸۲ «زمن») .

8.الأعراف : ۱۹۰ .

9.في الاحتجاج : «القديم» .

10.الآيات : ۷۶ - ۷۹ من سورة الانعام .

11.الأنعام : ۸۳ .

12.البقره : ۲۶۰ .

13.في بحار الأنوار والاحتجاج: «بحكم» من دون واوٍ.

14.القصص : ۱۵ .

15.في بحار الأنوار والاحتجاج : «بوَكزةٍ» .

16.في المصدر : «رضى» ، والتصويب من بحار الأنوار والاحتجاج .

17.الآيات : ۱۶ - ۱۹ من سورة القصص .

18.الآيات : ۱۹ - ۲۱ من سورة الشعراء .

19.الآيات : ۶ - ۸ من سورة الضحى .

20.الأعراف : ۱۴۳ .

21.في المصدر «كلم» ، والتصويب من بحار الأنوار والاحتجاج .

22.ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار . ]

23.البقرة : ۵۵ .

24.يوسف : ۲۴ .

25.الأنبياء : ۸۷ .

26.في المصدر «أو» بدل أي ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .

27.الصافّات : ۱۴۳ و ۱۴۴ .

28.يوسف : ۱۱۰ .

29.الفتح : ۲ .

30.ص : ۵ - ۷ .

31.الفتح : ۱ و ۲ .

32.التوبة : ۴۳ .

33.الزمر : ۶۵ .

34.الاسراء : ۷۴ .

35.الأحزاب : ۳۷ .

36.الإسراء : ۴۰ .

37.الأحزاب : ۳۹ .

38.الأحزاب : ۳۸ .

39.في المصدر : «صلاة» ، والتصويب من بحار الأنوار والاحتجاج .

40.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۹۵ ح ۱ ، الاحتجاج : ج ۲ ص ۴۲۳ ح ۳۰۸ ، بحار الأنوار : ج ۱۱ ص ۷۸ ح ۸ وراجع التوحيد : ص ۷۴ ح ۲۸ .

  • نام منبع :
    حکمت‌ نامه رضوی جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 37495
صفحه از 584
پرینت  ارسال به